از مجموعة عمليات يهوديان ميتوان دريافت كه اين عملياتها براي مبارزه با پيامبر آخرالزمان، در سه مرحله طرحريزي شده بود.
1. ترور و جلوگيري از پيدايش پيامبراكرم(ص)؛
2. ايجاد موانع تأخيري بر سر راه ايشان براي جلوگيري از رسيدنشان به قدس؛ چون قدس محور خواستة يهود است و اگر اين منطقه به دست پيامبر اسلام فتح شود، يهود براي هميشه نا اميد ميشود.
3. نفوذ در حكومت پيامبرخاتم(ص) و به دستگيري آن در صورت تشكيل؛
ب. انتظار جهاني
در عصر بعثت، اديان مدعي آن روز همچون مسيحيت و يهود، از شخصي ميگويند كه ظهور خواهد كرد و جهان را از فتنه و ستم و بيعدالتي پاك خواهد ساخت. بيشترين ترويج از سوي جهان مسيحيت است؛ كشيشان و عالمان مسيحيت به شدت در جهان آن روز، در فشار تهاجم شرك و كفر بودند. ميخواستند با آن فساد مبارزه كنند و براي اينكه مؤمنان را در حالت اميد نگه دارند، آياتي را كه در انجيل مربوط به پيامبر است ميخواندند.
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنجِيلِ؛7
آنان كه از اين رسول، اين پيامبر امي، كه نامش را در تورات و انجيل مييابند پيروي ميكنند ... .
از آن سوي، يهوديان نيز منجي آخرالزمان را از خويش ميدانند. كساني كه در مكه زندگي ميكردند، به يمن، حبشه و شام هجرت داشتند. نجران يمن، مركز مسيحيان بود كه از اخبار مربوط به پيامبر آخرالزمان موج ميزد. همه منتظر او بودند. آنان تا اهالي مكه را ميديدند ميپرسيدند: در شهر شما اتفاقي نيفتاده است؟ چون مطابق كتابهاي آنان، در جبل فاران، كه همان جبل النور و غار حرا در مكه است، پيامبر موعود، ظهور خواهد كرد. اين خبر به مكه منتقل ميشود و دهان به دهان ميگردد. مسيحيان در عصر نزديك به بعثت، به مكه مهاجر داشتند؛ يعني كشيشها و عالماني كه علماي اسلام آن روز بودند، آستانة ظهور را نزديك ميديده و براي اينكه حضور او را درك كنند، به مكه رفته بودند و بر اساس تفاوت برداشتهايشان از تورات و انجيل، نقاطي را كه برميگزيدند متفاوت بود.8 بسياري از اينها كشيشاني بودند كه در اين مكانها منتظر ظهور بودند. پسر عموي حضرت خديجه، ورقه بن نوفل، كشيش بوده است. همة خاندان و آباي پيامبر، مسلمان و از مؤمنان اصلي به دين عيسي(ع) بودند. حضرت خديجه دربارة پيامبر اطلاعات بسياري داشته است و پيش از ازدواج ايشان را شناخته است. در همان سالهايي كه پيامبر(ص) به دنيا آمد،برخي فرزند خود را به نام محمد نامگذاري كرده بودند كه شايد فرزندشان همان كسي باشد كه نويد آن را دادهاند.9
زماني حضرت عبدالمطلب براي تجارت به يمن رفته بود. يمن در عصر تولد پيامبر، تحت سلطة ايرانيان بود. فرماندار يمن از سوي دربار ايران، سيف بن ذي يزن بود. در ملاقات سيف با عبدالمطلب، گفتوگوهاي جالبي روي ميدهد. شبي سيف، عبدالمطلب را در خلوت فرا ميخواند و ميگويد: ميخواهم رازي از رازهاي خود را براي تو بازگويم و ميخواهم آن راپنهان كني تا هنگام ظهور فرا رسد. در شهر شما طفلي خوشرو و خوشبدن كه يگانه اهل زمين است به دنيا آمده است. در كتابهاي بنياسرائيل وصف او از ماه شب چهاردهم روشنتر است. سيف پس از بيان ويژگيهاي پيامبر موعود آهي از حسرت ميكشد و ميگويد: كاش در عصر پيامبري او بودم و از جان يارياش ميكردم. سپس عبدالمطلب را به پاسداري از او در برابر يهود سفارش ميكند كه اگر او را بيابند خواهند كشت.10
ج. تروريسم تاريخي يهود
اگر تروريسم را در تاريخ پيجويي كنيم، درمييابيم كه يهوديان بنيانگذار آناند. ترور كه واژهاي فرانسوي است، معادل «فتك» در عربي و در فرهنگ سياسي، به معناي كشتن غافلانه و مخفيانة هدفمند است؛11 بنابراين ترور كور معنا ندارد. با نگاهي به سيره و روايات معصومان(ع) در مييابيم كه آن بزرگواران چنين امري را تجويز نكرده و خود نيز از آن پرهيز ميكردهاند. كشتن مجرمي كه خود ميداند تحت تعقيب و حكمش اعدام است، ترور و فتك به شمار نميآيد؛ بلكه آن را «اغتيال» گفتهاند. بنابراين ترور به مواردي اطلاق ميشود كه از سوي قاتل هشداري به فرد مورد هدف و تعقيب نميدهند. يكي از شخصيتهاي يهودي كه به دست ياران پيامبر(ص) كشته شد، كعب بن اشرف است. برخي كشته شدن كعب را نوعي ترور ميدانند كه رسول خدا(ص) مرتكب آن شده است. در حالي كه با توجه به تعريف و ويژگيهاي ترور، اين قتل از اين تعريف خارج است. فتنهگريهاي كعب از اندازه گذشته بود و پيامبر رسماً و به طور علني در مسجد النبي فرمود: كيست كه شر او را كم كند؟ كعب نيز به خوبي ميدانست اگر مسلمانان به او دست يابند، خونش را خواهند ريخت؛ چرا كه به رويارويي تبليغاتي و نظامي با پيامبر و مسلمانان كمر بسته بود و آنان را آزار ميداد. بنابراين كشته شدن كعب از مفهوم ترور خارج است.
يهود با شناسايي نور نبوت در اجداد پيامبر(ص) و با تطبيق آن با علائم ذكر شده در كتابهاي آسماني سعي در خاموش كردن اين نور داشتند. در اين فصل به تلاشهاي يهود در زمينه جلوگيري از پيدايش پيامبراكرم(ص) خواهيم پرداخت.
1. ترور هاشم
حضرت هاشم، جد اعلاي پيامبر(ص)، مكي است، اما قبر ايشان در غزة فلسطين است! ايشان از مكه براي تجارت به سوي شام خارج شده و در يثرب مهمان رئيس يكي از قبايل مستقر در مدينه به نام عمربن زيدبن لبيد ميشود. هاشم با دختر عمر، سلمي، ازدواج ميكند. پس از ازدواج، هنگام رفتن به سفر، به همسرش سفارش ميكند: احتمال دارد از اين سفر باز نگردم. خداوند به تو پسري خواهد داد. از او سخت نگهداري كن. هاشم به غزه ميرود و پس از پايان تجارت، آهنگ بازگشت ميكند. اما در همان شب، به ناگاه دچار بيماري ميشود. اصحابش را فرا ميخواند و ميگويد: به مكه باز گرديد. به مدينه كه رسيديد، همسرم را سلام برسانيد و سفارش كنيد فرزندم را كه از او متولد خواهد شد؛ به او بگوييد كه آن بزرگترين دغدغه من است. پس قلم و كاغذي ميخواهد و وصيتنامهاي مينويسد كه بخش عمدهاي از آن در سفارش به پاسداري از فرزند است و اشتياقش به زيارت او.12
موسي(ع) به يهوديان خبر آمدن پيامبراكرم(ص) را داده بود. اينان از قيافة او، پدر و مادر و نسل او، آگاه بودند وگنجينهاي از اطلاعات را در اختيار داشتند و آنان مسلط به علم چهرهشناسي بودند كه از موسي(ع) آموخته بودند و نسل به نسل به آنان منتقل شده بود. بنابراين، هاشم، آشناي آنان بود و يهوديان به خوبي ميدانستند كه پيامبر آخرالزمان، از نسل اوست. اما تير آنها دير به هدف خورد، و هنگامي هاشم ترور شد كه نطفة عبدالمطلب در مدينه بسته شده بود.
2. ترور عبدالمطلب
فرزند هاشم در مدينه به دنيا آمد و رشد كرد. او را شيبه ناميدند. به توصية هاشم، مادر پاسداري او را بر عهده گرفت و جالب است كه مادر ديگر ازدواج نكرد.
نُه سال بر او گذشته بود كه يهوديان از وجودش آگاه شدند و به او حمله بردند و داييهاي وي نجاتش دادند.13 مُطلب، برادر هاشم، هنگام رفتن براي تجارت، مهمان خانه هاشم بود. ميبيند يكي از بچهها كه در اين خانه بازي ميكند، خود را از فرزند هاشم ميخواند. از حال او ميپرسد. از پاسخ او سربرميتابند، اما اصرار ميكند تا او را معرفي كنند. به او ميگويند: بنا به وصيت پدرش، ما تا به حال اين را افشا نكرديم، تا از دست يهود در امان بماند. گروهي ميگويند: مطلب، كودك را از اين خانه فراري داد و همراه برد و دستهاي ديگر ميگويند: توافق كردند و مطلب او را به مكه آورد و مردم به گمان اينكه او غلام مطلب است، او را عبدالمطلب نام نهادند و اين نام بر او ماند. 3. ترور عبدالله
يهود در ترور عبدالمطلب ناكام ماند و از او عبدالله به دنيا آمد. عبدالله اهل مكه است و قبرش در مدينه در مقر يهود! و اين عجيب مينمايد.
دربارة عبدالله داستانها صريحتر است. يهوديان بارها دست به ترور او زدهاند و ناكام ماندهاند.15 گفتهاند: خانمي يهودي را فرستادند كه همسر عبدالله شود تا نطفة پيامبر آخرالزمان به اين زن منتقل گردد. زن هر روز سر راه عبدالله را ميگرفت و به او پيشنهاد ازدواج ميداد. يك روز نيامد. عبدالله از او پرسيد چرا نيامدي؟ گفت: نوري كه در پيشاني تو بود ديگر نيست. عبدالله، ازدواج كرده بود.16
روزي وهب بن عبد مناف، يكي از تاجران مكه، عبدالله را كه آن روز جواني بيست و پنج ساله بود، ديد كه يهوديان در ميانش گرفتهاند و ميخواهند او را بكشند. وهب ترسيد و گريخت. ميان بنيهاشم آمد و فرياد زد: عبدالله را دريابيد كه دشمنان او را در ميان گرفتهاند. عبدالله معجزهآسا نجات يافت. وهب كه شاهد نجات معجزهآساي عبدالله بود و نور نبوت را در چهره او ميديد، پيشنهاد ازدواج دخترش، آمنه و عبدالله را داد. اين ازدواجه مبارك سر ميگيرد،17 اما دو ماه پس از ازدواج، عبدالله در راه تجارت، در مدينه از دنيا ميرود. تير يهود براي بار دوم دير به هدف ميخورد. آمنه دو ماه است كه باردار است و عبدالله به گونهاي كاملاً مشكوك در يثرب رحلت ميكند. اما نميتوان خط ترور را رديابي كرد.
4. تلاش براي ترور پيامبر(ص)
آوردهاند: فرداي شب ميلاد رسولالله يكي از علماي يهود به دارالندوه آمد و گفت: آيا امشب در ميان شما فرزندي متولد شده است؟ گفتند: نه. گفت: بايد متولد شده باشد و نامش احمد باشد. هلاك يهود به دست او خواهد بود.
پس از جلسه دريافتند كه پسري براي عبدالله بن عبدالمطلب به دنيا آمده است. آن مرد را خبر كردند كه آري، آن شب پسري در ميان ما به دنيا آمده است. عالم يهودي را نزد محمد(ص) آوردند، تا ايشان را ديد، بيهوش شد. چون به هوش آمد، گفت: به خدا قسم، پيامبري تا قيامت، از بنياسرائيل گرفته شد. اين همان كسي است كه بنياسرائيل را نابود ميكند. چون ديد قريش از اين خبر شاد شدند، گفت: به خدا قسم، كاري با شما كند كه اهل مشرق و مغرب از آن ياد كنند.18
محمد(ص) از همان نخستين روز تولد شناسايي شد. تيرهاي يهود براي جلوگيري از پيدايش ايشان، همه، به خطا رفته است و آنان براي دسترسي به هدف، بايد محمد(ص) را از ميان بردارند.
تلاشهايي براي جلوگيري از ترور پيامبر(ص)
الف. دوري از محيط مكه
اكنون عبدالمطلب وظيفهاي خطير به گردن دارد. پيامبر اكرم(ص) براي جد مادري و جد پدري و نيز براي مادر بسيار محبوب بود. عبدالمطلب، محبوبترين فرزندش، عبدالله، را از دست داده است و دختر وهب نيز دو ماه پس از ازدواج بيوه شده است. محصول ازدواج، يك پسر بسيار زيباست. اهميت پاسداري از محمد(ص) براي سرپرستان ايشان كاملاً آشكار است. او در محيط مكه، كه محل آمد و شد كاروانهاي تجاري و زيارتي است در امان نيست. بايد چارهاي انديشيد. چاره در دور كردن محمد(ص) از مكه است، آن هم بهگونهاي مخفيانه و دور از چشم اغيار. پيامبر(ص) را به دايه ميسپارند تا ايشان را در سرزميني دورتر از مكه و بهگونهاي پنهاني نگهداري كند. فاصلة بين منطقة سكونت حليمه و مكه، بسيار دور بوده است. اما با نگاهي به صفحات تاريخ درمييابيم كه تاريخنگاران در علل به دايه سپردن محمد(ص) اين موارد را برشمردهاند:
1. مادر پيامبر شير نداشت و بايد كودك را به دايهاي ميسپردند؛
2. آب و هواي مكه بد بود و كودكان را طاقت زندگي در آن نبود؛
3. رسم عرب بر آن بود كه كودكان را به دايه ميسپردند تا بيرون از شهر بزرگشان كند.
اين هر سه دليل به آساني نقدپذير است:
الف. روشن است كه اگر مادر پيامبر شير نداشت، بايد دايهاي از اهل مكه براي او ميگرفتند تا نزد خود رشدشان دهد؛ نه دايهاي از دور دست؛
ب. آب و هواي مكه چه مدت نامناسب بوده است؟ آيا اين بدي آب و هواي پنج سال انجاميده است؟! درباره اينكه در آن سالها آب و هواي مكه بد بوده باشد، شاهدي از تاريخ نميتوان يافت. افزون بر آن، در صورت بدي آب و هواي مكه، بايستي مكيان و يا دست كم كودكان آنان، همه، به سرزميني ديگر كوچيده باشند كه چنين چيزي نبوده است؛
ج. اگر عادت اهل مكه، به دايه سپردن كودك بود؟ پس چگونه است كه ديگر عربها كودكان خويش را به دايه نسپردهاند. حتي آنان كه هم عصر ميلاد پيامبر يا پس از آن به دنيا آمدهاند، به دايه سپرده نشدهاند؟
آوردهاند كه پيامبر را مدتي مادر حمزه شير داد. چرا حمزه را كه دو ماه بزرگتر از پيامبر بود، به دايه نسپردهاند؟ افزون بر اينها، نوزاد، تنها دو سال شير ميخورد، چرا پيامبر را پنج سال نزد حليمه فرستادند؟! مادر موسي(ع) با اينكه چند فرزند ديگر نيز داشت، زمان اندكي از فرزندش كه به كاخ فرعون وارد شده بود، دور شد و نزديك بود از غم و غصه، جريان را افشا كند. پس چرا اين مادر پنج سال دوري فرزند را تحمل كرده است؟! اينجا شأن مادرپيامبراكرم(ص) آشكار ميشود كه براي حفظ حيات نبي، از تمام خواهشهاي مادري خويش نيز چشم فرو بسته و حتي يك كلمه به عبدالمطلب اعتراض نكرده است. بنابراين همانگونه كه گفتيم ورود و خروج غريبهها در مكه عادي است. در اين شهر به آساني ميتوانند ترور كنند؛ از اين رو تنها راه پيش روي عبدالمطلب اين است كه حضرت را ناپديد كند.
با اين بيان، پس چرا عبدالمطلب، محمد(ص) را پس از پنج سال به مكه بازگرداند؟ در تاريخ دليلي بر علت بازگرداندن پيامبر(ص) گفتهاند:
إنَّ رسولالله ـ صلي الله عليه و سلم ـ كان يلعب مع الصبيان فأتاه آتٍ فأخذهُ فَشقَّ صدرَهُ فاستخرج منه عَلَقَةً فَرَمي بها و قال هَذهِ نصيبُ الشيطان منك ثُمّ غَسَلَهُ في طشت من ذَهَب من مَاءِ زمزم ثمَّ لَأَمَهُ فَاقبل الصبيان ألي ظِئرِهِ قُتِلَ محمد قُتِلَ محمد فاستقبلت رسول الله ـ صلي الله عليه و سلم ـ و قدِ انتفع كونهُ. قال أنس: فلقد كنّا نري اثر المخيط في صدرهِ.19
هنگامي كه پيامبر(ص) نزد حليمه بود با فرزندان حليمه به چوپاني ميرفت. كسي آمد و سينة محمد را پاره كرد و لختهاي خون از آن بيرون آورد و گفت: اين نصيب شيطان از توست. سپس محل را در طشتي از طلا و آب زمزم شست و رفت. كودكان نزد حليمه دويدند و فرياد زدند: محمد كشته شد. محمد كشته شد.20
پس از آن حليمه به عبدالمطلب گفت: نميتوانم از فرزندت نگهداري كنم. او جن زده شده است. عبدالمطلب نيز او را تحويل گرفت. اين حديث، «شق صدر» نام گرفت.
اين حديث را جعل كردهاند تا خط اصلي گم شود. به نقل ابن هشام، علت بازگرداندن حضرت به مكه، آن بود كه حضرت را شناسايي كرده بودند و ميخواستند ايشان را با خود ببرند.21 آن منطقه ديگر امن نبود؛ بنابراين حليمه ديگر توان پاسداري از پيامبر را نداشت.
تنها به دليل ضعف اطلاعات يهوديان در اين زمينه، پنج سال طول كشيد تا پيامبر(ص) را يافتند. اگر آنها از حضرت موسي(ع) نام شيردهنده (حليمه) را نيز پرسيده بودند، در هفتة اول او را مييافتند. در كار پيامبر در مكه خلل حفاظتي ايجاد شده كه او را پيدا كردند، وگرنه تا ابد او را پيدا نميكردند. از اين به بعد عبدالمطلب محافظ محمد(ص) شد. خداوند متعال بر رسولش، منت ميگذارد و ميگويد:
أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَي؛22
آيا تو را يتيم نيافت و پناهت داد.
اگر در اين يتيم و دشمن پيچيدهاي كه داشته است، دقت شود، به معناي آيه پي ميبريم.
ب. پاسداري مداوم
پس از آنكه حليمه پيامبر اكرم(ص) را به عبدالمطلب بازگرداند، ايشان حفاظت از آن فرزند را بر عهده گرفت. رفتار عبدالمطلب نشان ميدهد اهميت حفاظت از محمد(ص) براي ايشان كاملاً روشن بوده است كه حتي هنگام جلسات دار الندوه نيز، ايشان را همراه ميبرد و به جاي خود مينشاند. مورخان سفري براي پيامبر(ص) همراه مادرشان، به مدينه نقل كردهاند كه نميتوان آن را به آساني پذيرفت؛23 چون يثرب آلوده به يهوديان است و عبدالمطلب از اهميت اين موضوع كاملا آگاه است. پدر و مادرش به او وصيت كردهاند كه مراقب اين
فرزند باشد و او را از يهود پنهان كند و خود نيز بارها كينه و هجوم يهود به او را ديده است؛ از اين روي دور از ذهن است كه اين فرزند با مادر و يا ام ايمن به يثرب سفر كنند و آنجا مادر از دنيا برود و اين كودك را ام ايمن به مكه باز گرداند. اين از پيچيدگيهاي تاريخ است كه آيا اين حادثه واقعيت دارد يا نه؟ دليل واقعي مرگ مادر پيامبر(ص) چيست؟ براي چه كاري به مدينه رفته است؟ چرا با وجود خطرات فراوان كودك را نيز با خود برده است؟ آيا مادر در درگيري با يهود، فدايي فرزند شده است؟ اينها پرسشهايي است كه با مراجعه به تاريخ به ذهنمان ميرسد و نيازمند بررسي و تحقيق است. اهميت حفاظت از نبي اكرم در نظر عبد المطلب با ديدن وصيت نامة او به ابوطالب آشكار ميشود.
نبي مكرم هشت ساله بود كه مرگ عبدالمطلب فرا رسيد. رسم عرب بر وصيت به فرزند بزرگتر است. در حالي كه ابوطالب فرزند بزرگتر عبدالمطلب نيست و برادر بزرگترش نيز زنده است، عبدالمطلب بر خلاف رسم عرب، او را وصي خود قرار ميدهد. بيش از دو سوم وصيتنامه، سفارش بر حفاظت از كودك است و در پايان هم فرموده است: اگر به من قول ندهي كه از اين كودك حفاظت كني، من راحت جان نخواهم داد و ابوطالب دست پدر را ميگيرد و قول ميدهد كه با جان و مال از اين كودك پاسداري كند.24
پس از عبدالمطلب، حفاظت نبياكرم بر عهدة ابوطالب قرار ميگيرد. ايشان چهار سال، از تجارت دست ميكشد تا اينكه قحطي در مكه فشار ميآورد. پذيرايي از ميهمانان حج نيز به عهدة ابوطالب است. اوضاع سخت ميشود و او بايد به تجارت رود؛ ولي نميتواند پيامبر(ص) را در مكه تنها بگذارد. در مسير نيز همواره مراقب پيامبر(ص) است. به بُصري الشام ميرسند. بُصري، مدرسة علمية جهان مسيحيت و محل تربيت مبلغان آن روز بود؛ منطقهاي سرسبز و آباد كه به طور طبيعي كاروانها در آنجا منزل ميكنند. اهالي آن مدرسه و ديگران هم با آنها خريد و فروشي دارند. اين بار كه اين كاروان ميرسد، پيكي از جانب بحيرا، بزرگ مدرسه، به استقبال آنان ميآيد و آنان را به مهماني فرا ميخواند.25
چندين سال كاروانها از اين مسير ميگذشتند و مسئولان مدرسه كاري با آنان نداشتند؛ اما اين بار كاروانيان را به ميهماني فراخواندهاند. همراهيان ابوطالب از اين دعوت شگفت زده ميشوند؛ اما دعوت را ميپذيرند. ابوطالب پيامبر(ص) را همراه خود ميبرد، ولي در سمت بحيرا نمينشاند. نقلهايي در ابتداي داستان افزودهاند تا داستان را از ابتدا به انحراف و ابتذال بكشانند. نقل ميكنند كه محمد(ص) را نزد مال التجاره گذاردند و رفتند.26 اين درست نيست. ميگويند: هنگامي كه ابوطالب رهسپار تجارت بود، محمد(ص) گريه كرد كه من يتيم بيكس را در مكه ميگذاري و ميروي؟27 آيا ميتوان پذيرفت نوجواني اينچنين كه بنا به نقل متواتر تاريخ، بسيار فهيمتر از ديگران بود، نزد عمو اينگونه گريه كند؟! آن هم عمويي كه آن دستور حفاظتي را گرفته است. اين مقدمات همه براي كاستن از ارزش سخني است كه بحيرا در اينجا دارد. بحيرا پرسيد: اين كيست؟ گفت: فرزندم. بحيرا گفت: نه، او فرزند تو نيست. پدر و مادر او از دنيا رفتهاند. ابوطالب گفت: آري، درست ميگويي. من عموي اويم. بحيرا از ابوطالب اجازه ميگيرد كه با محمد(ص) گفتوگو كند. پس به پيامبر(ص) عرض كرد: تو را به لات و عزي سوگند ميدهم، كه مرا پاسخ بگويي. حضرت خشمگين فرمود: مرا به ايشان سوگند مده كه هيچ چيز را به اندازه اينان مغبوض نميدانم.
بحيرا با خود انديشيد و گفت: اين يك نشانه. سپس از حضرت پرسشهايي كرد و پاسخ آن را گرفت و آنگاه به دست و پاي حضرت افتاد و او را مكرربوسيد و گفت: اگر زمان تو را دريابم، در پيش روي تو شمشير ميزنم و با دشمنانت جهاد ميكنم. سپس در مدح و فضل حضرت سخن گفت و از ابوطالب خواست كه او را به شهرش بازگرداند، مبادا يهود بر او دست يابند؛ زيرا كه هيچ صاحب كتابي نيست كه نداند او به دنيا آمده و اگر او را ببينند، به يقين خواهند شناخت.28
تذكر بحيرا، احساس خطر براي رسولالله است. دشمني يهود با پيامبر آخرالزمان به اندازهاي بود كه بحيرا نيز عالمي مسيحي است، آن را دريافته است و گمان ميكند ابوطالب از آن بيخبر است.
تا 25 سالگي اوضاع نبي اكرم به همين روش بود. حضرت در اين سن تقاضاي تجارت ميكند. ابوطالب در حفاظت از نبي اكرم با درايت كامل از هيچ چيز كم نگذاشته بود. سر سفره پيش از پيامبر غذا ميخورد تا ببيند مسموم هست يا نه، سپس جلوي پيامبر ميگذاشت. شبها در كنار محمد(ص) ميخوابيد و بچهها را در كنارش ميخواباند كه اگر شب خواستند او را ترور كنند، از خواب بيدار شود. ابوطالب در همة مكانها نخست خودش قدم ميگذاشت تا از نبود دشمن مطمئن شود.29
ج. تحريفها و ترورهاي شخصيتي در تاريخ
يكي از راههاي بياثر كردن سخن و مبارزه با حق، ترور شخصيتي بوده است. دستهايي را در تاريخ ميتوان يافت كه با جعل روايات و يا تاريخ و يا رفتارهاي تحقيركننده، دست به ترور شخصيتي زدهاند. در زير برخي از تحريفها و ترورها را بررسي ميكنيم. 1. ترور شخصيت خديجه
پيامبر براي تجارت بايد از خديجه(س) مال التجاره بگيرد. داستان ازدواج نبي اكرم، از اين جهت مهم است كه ببينيم آيا خطي وجود داشته كه خديجه(س) را هتك كند و از ارزش او بكاهد. حتي يكي از ابزارهاي آزار پيامبر(ص) و فاطمة زهرا(س)، نكوهش ايشان به خديجه(س) بود. اينها نشان ميدهد دستي در كار بوده و ميخواستند حضرت خديجه را تحقير كنند؛ بنابر اين اينكه ميگويند ايشان دو بار ازدواج كرده بود، همه از جعليات است.
خديجه دختر مكه بوده است. عموي ايشان، ورقه بن نوفل از كشيشان و بزرگان است. اين نشان ميدهد دين اين خانواده مسيحيت بوده است؛ يعني اسلام حقيقي آن روز. در نتيجه اطلاعات آن آيين در اختيار ايشان بوده است كه پيامبري در مكه ظهور ميكند. از اين روي اطلاعات دربارة پيامبر در اين خانه بسيار، و خديجه(س) مؤمن محض به عيسي(ع) است. اجمالاً بايد دانست مكه جمعيتي دست نخورده ندارد كه همه از اولاد اسماعيل باشند. بسياري از ساكنان مكه مهاجرند. شهري است زيارتي، توريستي و تجاري. يهودي و مسيحي و ... در مكه با هم زندگي ميكنند.30
بنابراين خديجه (س) بر اساس آن اطلاعات منتظر پيامبر است تا همسر او شود. او سرآمد زنان مكه است. جمال، مال و مهمتر از همه، پاكدامني او، زبانزد همگان است. در تجارت با مردان فراواني روبهرو است و احدي نتوانسته او را به چيزي متهم كند. خواستگارهاي فراوان داشته است. يكي از خواستگارهاي ايشان، چهارصد غلام داشت؛ اما ايشان به همه پاسخ منفي داد و براي همه مبهم است كه چرا ايشان ازدواج نميكند.
گويي ابوطالب نيز اموري را ميدانست، از همين روست كه از خديجه مال التجاره ميگيرد. ميسره مسئول دفتر خديجه، كه از مسيحيان باسواد است،
همراه پيامبر ميرود و گزارش سفر را مفصل براي خديجه ميآورد. پيامبر اكرم دقيقاً دو برابر مال التجاره را بازميگرداند.31 اين از شخصي كه براي نخستين بار تجارت ميكند اعجاز است. در گزارش اموري بود كه طبق علايم اهل كتاب، علايم پيامبري بود. به محض گرفتن اطلاعات، شخصي را به منزل ابوطالب ميفرستد و ميگويد: من حاضرم با پسر شما ازدواج كنم. اين معنايش اين است كه ازدواج نكردن ايشان در مكه طلسمي شده بود و به محض اينكه بگويد من حاضرم ازدواج كنم، ديگر ازدواج قطعي است. در حالي كه پانزده سال با هم اختلاف سني دارند. نبي اكرم نيز ميداند كه خدا خديجه را براي او نگه داشته است. خديجه(س) امالائمه است؛ تنها زني است كه نامش در زيارتنامه معصومان آمده است.32 هيچ نامي را در كنار ائمه غير از نام خديجه(س) نميبينيد. هنگامي كه ايشان اين پيشنهاد را مطرح كرد، مكه بر او شوريد.
در مجلس عقد حضرت، عدهاي كه قبلاً پاسخ منفي از خديجه شنيده بودند، به گونهاي ميخواستند او را تحقير كنند، و از اين روي صحبت از مهريه كردند. حضرت خديجه بلند شد و خطبه عقد را خواند و گفت:
قد زوجتك يا محمد نفسي و المهر علي في مالي؛33
اي محمد، خود را همسر تو ساختم و مهر را نيز از مال خودم قرار دادم.
اين زن عاقل، آبروي خاندان را به زيباترين شكل با شكستنِ خود خريد. همه او را مسخره كردند و گفتند: مرد بايد مهريه دهد يا زن؟ ابوطالب بلند شد و گفت: اگر داماد اين باشد، زن بايد مهريه بدهد و اگر فرزندان شما بودند بايد آنقدر مهريه دهيد تا به شما دختر دهند.34 اين نشان ميدهد كه چقدر ابوطالب نسبت به نبي اكرم معرفت داشته است. و تاريخ بيانصاف است كه دربارة ابوطالب ظالمانه ميگويد: او مشرك از دنيا رفت.
2. ترور شخصيت پيامبر(ص)
پيامبر اكرم ازدواج كردند. حضرت خديجه از همان نخستين روز، همة اموال را به پيامبر بخشيد. مديريت اموال در اختيار پيامبر قرار گرفت. اين اموال هم پيش از رسالت و هم پس از رسالت به شدت نياز بود. پيش از رسالت، حضرت شروع به رسيدگي به وضع مردم كرد و خانة اميد همة آنها خانة پيامبر شد. اكنون او رئيس تجار مكه است. پول آن زمان درهم و دينار بود كه وزن زيادي داشت. معمولاً در كاروانهاي تجاري يك يا دو شتر تنها پول بود. دزدان نيز درصدد يافتن آن بودند. تجار هنگامي كه مسير يمن به مكه و مكه به شام را ميپيمودند، پولشان را امانت ميگذاشتند و هنگام برگشت ميديدند مقداري از آن كم شده است و كاري هم نميتوانستند بكنند. پيامبر اكرم كه وارد گردونة تجارت شد، تجار پول خود را نزد او به امانت ميگذاشتند. و جالب اينكه اين مسئله تا هنگام هجرت حضرت ادامه يافت. همانها كه با او جنگ داشتند، هنگام تجارت پولشان را نزد او به امانت ميگذاشتند. تا اينكه هنگام هجرت به مدينه، به علي(ع) فرمود: امانتهاي مردم را بازگرداند. پيامبر اكرم با اين خصايل ميان مردم مشهور بود. در مكهاي كه كانون خطاست، خطايي از او سر نميزند. از 25 تا 40 سالگي در صف مقدم تجارت و خيرات و نيكيهاست. همه در مكه عاشق او هستند. اينكه پس از بعثت نتوانستند ايشان را در مكه بكشند، به دليل همين پيشينه است. در افكار عمومي، همه به محبتهاي او بدهكارند.
الف. تحريف در چگونگي آغاز بعثت
چهل سال از عمر محمد(ص) ميگذشت كه رسالت به او ابلاغ شد. در داستان وحي دروغهاي بسياري نقل شده است. آوردهاند: پيامبر در غار حرا بود. جبرئيل آمد و گفت: بخوان. گفت: خواندن نميدانم. حضرت را گرفت و فشار محكمي داد. سپس گفت: بخوان. دوباره حضرت گفت: خواننده نيستم.35 دوباره فشاري داد و گفت: بخوان. حضرت فرمود: چه بخوانم؟ گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ.36
جبرئيل رفت و لرزشي بر حضرت عارض شد. از كوه پايين آمد و به سوي خانه رفت. سراسيمه فرمود: زملوني زَملوني؛ مرا بپوشانيد. خديجه پرسيد: چه شده است؟ گفت: بر عقل خويش ميترسم كه جن زده شده باشد. خديجه حضرت را نزد ورقة بن نوفل برد. ورقه از حضرت سؤالاتي كرد و آنگاه گفت: هذا ناموس الاكبر. اين همان است كه بر موسي و عيسي نازل شده است. ترس حضرت كاسته شد و پيامبر اكرم(ص) بازگشت.37
پاسخ منطقي كسي كه ميگويد: بخوان، اين است كه نخست بايد از او بپرسيد چه بخوانم. تا نگفته چه بخوان نميتوان به او پاسخ داد كه خواندن نميدانم. بنابراين ظاهر داستان با حقيقت و عقل سازگاري ندارد. جاعلان اين داستان، درصددند به نوعي از شخصيت پيامبر بكاهند و داستان وحي را بهگونهاي بيان كنند كه گويي پيامبر(ص) پيش از رسالت جاهل بوده و از رسالت خويش بيخبر.
ب. بيسوادي پيامبر(ص)
آيا پيامبراكرم خواندن نميدانست؟! آيا اگر يك كلمه را به او ميگفتند، نميتوانست آن كلمه را تكرار كند يا اينكه از روي كتاب بخواند؟ فرض ميگيريم پيامبر بيسواد بود و خواندن نميدانست، مگر جبرئيل كتاب آورده بود؟ آيا تكرار كلمه به كلمه وحي، نياز به سواد خواندن و نوشتن دارد؟!
طبق اين داستان، جبرئيل آمده است تا وحي را كلمه به كلمه به پيامبر بگويد و او نيز تكرار كند. آيا محمد(ص) چهل ساله، بزرگ و تاجران عرب و محبوب مردم، نميتواند چند كلمه را تكرار كند؟! اين اهانتي بزرگ به ساحت رسولالله است.
در معناي امي بودن پيامبر(ص) در روايات آمده است: آن بزرگوار منسوب به «ام القرا» يعني مكه بوده است.38 كلمه «الاُم» نيز در قرآن به معناي مكه به كار رفته است، آن جا كه ميفرمايد: وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَي وَمَنْ حَوْلَهَا.39
عن أبي جعفر(ع) قال قلت إن الناس يزعمون أن رسول الله (ص) لم يكتب و لا يقرأ فقال كذبوا لعنهم الله أني يكون ذلك و قد قال الله عز و جل هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ فكيف يعلمهم الكتاب و الحكمة و ليس يحسن أن يقرأ و يكتب؛40
به جواد الائمه(ع) گفتند: مردم گمان ميكنند پيامبر اسلام را به اين جهت امي گفتهاند كه نميتوانست بنويسد. فرمود: لعنت خدا بر آنان باد، دروغ ميگويند. اين سخن آنان كجا و سخن خدا كه دربارة پيامبراسلام(ص) فرمود:
اوست خدايي كه به ميان مردمي بيكتاب، پيامبري از خودشان مبعوث داشت، تا آياتش را بر آنها بخواند و آنها را پاكيزه سازد و كتاب و حكمتشان بياموزد اگر چه پيش از آن در گمراهي آشكار بودند.41
چگونه ميشود پيامبر خدا چيزي را نداند و به ايشان بياموزد. به خدا سوگند، پيامبر اسلام به 72 زبان ميخواند و مينوشت. 42 چون اگر نميتوانست بخواند و بنويسد، اين خود نقص بزرگي براي پيامبري آن حضرت بود. در صورتي كه آن بزرگوار كوچكترين نقصي نداشت.
آن حضرت نميخواند و نمينوشت تا بر دشمنان حضرت ثابت شود قرآن از سوي خداست و بر آن حضرت نازل ميشود، نه اينكه از كسي بياموزد و يا به دست خويش بنويسد. و خدا در اين باره فرموده است:
وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ؛43
تو پيش از قرآن هيچ كتابي را نميخواندي و به دست خويش كتابي نمينوشتي. اگر چنان بود، اهل باطل به شك ميافتادند.
اميرمؤمنان و ديگر اهلبيت(ع) نيز در محضر استادي زانو نزده بودند و با اين حال عالم جامع علوم الاهي بودند و حتي علي(ع) كاتب رسولالله نيز بود.
يهوديان بر اساس تهاجم رواني بر پيامبر ميخواستند بين مردم شايع كنند كه او قرآن را از روي كتابهاي يهود نوشته است. هنگامي كه چنين شايع ميكردند، مردم نيز ميگفتند: كسي كه عربي را نميخواند، كتابهاي عبري شما را كجا خوانده است؟! يهوديان مجبور بودند بگويند: خدا به او آموخته است، اگر خدا به او آموخته. پس او پيامبر است.
آوردهاند: در سال هفتم هجري در جريان صلح حديبيه، هنگام امضاي عهدنامه، پس از اختلاف با سران قريش بر سر نام پيامبر(ص) در عهدنامه (محمدرسولالله) پيامبر به علي(ع) فرمود: لقبشان را از عهدنامه پاك كند.44 علي(ع) عرض كرد: مرا ياري چنين جسارت نيست. پيامبر(ص) فرمود: انگشتم را روي نامم قرار بده تا آن را پاك كنم. اين جريان را نميتوان به آساني باور كرد. در اين مدت بارها نام حضرت در برابر ايشان نوشته شده است. آيا ايشان نام خود را نميتوانند. از ديگر كلمات تشخيص دهند. اين پذيرفتني نيست. افزون بر اينها، مسئله عدم امتثال امر از سوي اميرمؤمنان(ع) در اين داستان بعيد
مينمايد. به چشم ميخورد، كه داستان حقيقي وحي اين است: قرآن دو گونه نازل شده است: نزول دفعي و تدريجي. خداوند دربارة نزول قرآن ميفرمايد:
اِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ؛45
ما در شب قدر نازلش كرديم.
در جاي ديگر ميفرمايد:
شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ؛46
<div dir="rtl" style
نظرات شما عزیزان:
حسن
ساعت15:21---13 شهريور 1391
با عرض سلام و خسته نباشید آدرس متن بالا را می خواستم که عبارت زیر در آن است لطفا اگر برایم ایمیل بزنید از آن استفاده میکنم با تشکر :
زماني حضرت عبدالمطلب براي تجارت به يمن رفته بود. يمن در عصر تولد پيامبر، تحت سلطة ايرانيان بود. فرماندار يمن از سوي دربار ايران، سيف بن ذي يزن بود